داشتيم از خط به عقب باز مي‌گشتيم، «قائم مقامي‌» در كنارم بود و مي‌گفت: «نمي‌دانم چه كرده‌ايم كه خداوند ما را لايق شهادت نمي‌داند. گفتم: «شايد مي‌خواهد كه ما خدمت بيشتري به اسلام و مسلمين بكنيم.» پاسخ داد: « نه من بايد شهيد مي‌شدم و الآن وجدانم ناراحت است. آخر در خواب ديده بودم كه شهيد مي شوم و امام زمان - عجل الله فرجه- دستم را گرفته و به همراه خود مي‌برد.»

درهمين حال يك خمپاره 120 كنار ماشين ما به زمين خورد و اين بنده ی عاشق به شهادت رسيد. هنگام شهادت لبخند بسيار زيبايي بر لب داشت كه همه‌مان را مسحور خود كرده بود.گويي مشايعت امام زمان- عجل الله فرجه-  او را چنين به وجد آورده بود.

 راوي : محمد رضايي»

 منبع: «http://arsheeshgh.blogfa.com به نقل از لحظه‌هاي آسماني،



تاريخ : دو شنبه 6 دی 1395برچسب:شهدا,امام زمان,شهید,جنگ,دفاع مقدس,هشت سال, | 23:31 | نویسنده : رضا جعفرزاده |
صفحه قبل 1 2 صفحه بعد